عاشقم من بر فن دیوانگی

ساخت وبلاگ


بار سنگین روزها را بر دوش واژه ها می گذارم تا آنان با سیمرغ واژه ی خود که همان"رنج" است، پای در این کویر بی حاصل نهند و به مقصدی رهسپار شوند...مقصد!؟ دلم برای این طفلکی ها هم می سوزد...

عاشقم من بر فن دیوانگی...
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 114 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 16:57

شبی سرد در حوالی پاییز، خیابانی آکنده از مخروطی ها مرا با خود به مسیری دوردست در آنسوی خیال برد. شبی که ماه نیمه بود و عمر به نیمه بود و عشق در حال احتضار...شبی که چتر بود و اما باران نبود‌‌؛برگریزان در کوچه بود، اما عابر نبود؛ زخم خاطره بود اما درمان نبود؛و هنوز که هنوز است در این پاییز ها من بودم، اما او دیگر نبود...همیشه داستان همین بوده است؛ یکی بود یکی نبود...شاید روزگار همیشه برای یکی بهار باشد و برای یکی زمستان؛ اما برای ما فصلی بود که فصل پنجم است، کمی شبیه پاییز ولی ناپیدا و غریب... فصلی دورافتاده و بی رهگذر... مظلوم و کم حرف و خسته... فصلی که در نزدیکی خویش هجرت درناها را هم به خواب خود نخواهد دید.همیشه هستی ما را در ترازوی خویش، چند سیری کم کشید و پله ی دیگر  ترازو پایین بود. پایین بودن او از بالا بودن ما بالاتر بود؛ ما سبک بودیم و معلق در هوا و آنطرف سنگین بود و پای استوار بر خاک... و ما همیشه محکوم به معلق بودن بین زمین و آسمان...و حال پرسش این است که چرا در روزگار ما معجزه موجودی در کتابهاست؟!چرا در روزگار ما پلی از پاییز به بهار نیست؟!چرا در روزگار ما هیچ آرزویی زاده نمی‌شود؟!و چرا در روزگار ما، ما را رهایی از امتحانات نیست؟! برچسب‌ها: گاه نوشت عاشقم من بر فن دیوانگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 9 تير 1401 ساعت: 16:57

من و کتاب از روزای اول هفت سالگیم بود که با هم رفیق شدیم.هر سال تابستونا کتابای سال بعد رو از سال بالائیا میگرفتم و می خوندم.از همون دوره ابتدایی اکثر کتاب داستانای کتابخونه مدرسه رو میگرفتم و میخوندم عاشقم من بر فن دیوانگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 111 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:48

آواز جیرجیرک ها و صدای پای آب را دیگر کسی نمی شنود؛کسی دیگر سهراب و شاملو نمیخواند.جنازه ی لت و پار شده ی عشق از کف خیابان ها و پارک ها و تفرجگاه ها با برانکارد هم جمع نمی شود.پول دیگر چرک کف دست نیست عاشقم من بر فن دیوانگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 126 تاريخ : يکشنبه 1 دی 1398 ساعت: 5:48

وقتی غمِ غربت درون خانه ای سبز است

پاییز, در حکم بهاری دِنج و دلچسب است

عاشقم من بر فن دیوانگی...
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 118 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:37

در حال حاضر فکر میکنم شاید بهتر این باشه که اطرافیانمون رو به همین خوشی ها و شادی های سَرسَری و سطحی رهنمون بشیم.مثلا تو رقصیدنای تو عروسیا بهشون شاباش بدیم و تشویقشون کنیم،یا اینکه پنج شنبه جمعه ها ب عاشقم من بر فن دیوانگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 142 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:37

در پس فرورفتن در یک تأمل نابهنگام بر اثر تأثیر یک تکست از یک ملودی داخلی،سر یکی از پیچ های جاده برون شهری،ماندم به رانندگی و آن کامیونی که از روبرو می آید بیندیشم و یا از آن تأمل نابهنگام بیرون نیایم؛ عاشقم من بر فن دیوانگی...ادامه مطلب
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 119 تاريخ : پنجشنبه 15 آذر 1397 ساعت: 14:37

 

در این جوزا تنها یک پیکر دیده می شود ... یک پیکر سرد و یخی ...

اگر میشود این را باور کن که :"خردادماه من بی تو دیماه است..."


برچسب‌ها: گاه نوشت عاشقم من بر فن دیوانگی...
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 128 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 3:24


بار سنگین روزها را بر دوش واژه ها می گذارم تا آنان با سیمرغ واژه ی خود که همان"رنج" است، پای در این کویر بی حاصل نهند و به مقصدی رهسپار شوند...مقصد!؟ دلم برای این طفلکی ها هم می سوزد...

عاشقم من بر فن دیوانگی...
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 136 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 3:24

مدت هاست که هر از گاهی وقتی گوشی تلفنم را برمی دارم که به کسی زنگ بزنم،از اول تا به آخر مخاطبینم را نگاه میکنم تا شاید از بینشان هنوز کسی باشد که بشود چندکلمه با او سخن گفت،اما می بینم که واقعا کسی نیست...

آنهایی که بودند،تمام شدند ...

و دوباره گوشی تلفن را سر جایش می گذارم و میروم سراغ موسیقی ...

به همین سادگی ...


برچسب‌ها: گاه نوشت عاشقم من بر فن دیوانگی...
ما را در سایت عاشقم من بر فن دیوانگی دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : mo-nademi بازدید : 119 تاريخ : جمعه 23 تير 1396 ساعت: 3:24